حسین زهدی صحت؛ سید مسعود سیف؛ علی نقی باقرشاهی
چکیده
دلوز در خوانش خود از اسپینوزا، با مفهوم کلیدی "بیان" برخورد میکند و آن را به منزله تا شدن، باز شدنهای مکرر مییابد؛ اما برای درک کامل این مفهوم، خود را نیازمند فلسفه زمان برگسون میبیند. در ساختارفلسفی ...
بیشتر
دلوز در خوانش خود از اسپینوزا، با مفهوم کلیدی "بیان" برخورد میکند و آن را به منزله تا شدن، باز شدنهای مکرر مییابد؛ اما برای درک کامل این مفهوم، خود را نیازمند فلسفه زمان برگسون میبیند. در ساختارفلسفی دلوز-برگسون، دوگانههای گذشته-حال، ویرچوال-اکچوال، همبود و همزاداند؛ هر دو واقعی هستند اما با واقعیتهایی "متفاوت" که در جریانی همیشگی، پیوسته، بیهدف و کاملا تصادفی، صیرورت میپذیرند. در این میان، امر ویرچوال واقعیت ویژهای است که همیشه حاضر است اما واقعیتی فعال نیست؛ ویرچوالیتی واقعیت مربوط به زمان گذشته است؛ یعنی گذشته به معنای ویرچوال، واقعی است. ویرچوال تصویر اکچوال نیست، اصلا تصویر هیچ چیزی نیست، و مانند تصویر هم نیست؛ حتی اکچوالِ منهای ویژگی اکچوالیتی هم نیست؛ ویرچوال نه روح اکچوال است و نه نوعی تعالی بر بالای آن؛ تنها بخشی از واقعیت است؛ همانطور که اکچوالیتی بخشی از واقعیت است، نه بیشتر و نه کمتر؛ اما ویرچوال به همان نحوی که اکچوال واقعی است، واقعی نیست.